وفای عشق
وفای
عشق
پیرمردی
صبح زود از خانه اش خارج شد... در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید .عابرانی که از آن حوالی رد می شدند به
سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخم های پیرمرد را
پانسمان کردند، سپس به او ...
پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که میدانم او چه کسی است...
+ نوشته شده در جمعه ۳ آذر ۱۳۹۱ ساعت 13:37 توسط سعید بهزادی
|
این وبلاگ جهت آماده سازی هر چه بهتر برای ورود به دنیای تجارت الکترونیک راه اندازی شده است.